خب، از کجا شروع کنم؟
بیا و صحنه گیتی ز عدل پر گردانهمیشه تصورم این بوده که باید حتما یه حرف خاصی داشته باشم که پست بذارم یا اتفاق خاصی افتاده باشه یا یه همچین چیزایی. ولی امروز نشستم با خودم حرف زدم، دیدم هدف من از وبلاگ نوشتن این نبوده. اینجا قرار بود جایی باشه که هری خطخطیاش رو نگه میداره تا بعدا اگه زنده بود بیاد و ببینه بهش چهجوری میگذشته نه اینکه یه ماه یه بار یه چیزی بنویسه و بره.
دست نوشته های استاد... (62)چند وقتی میشه که توی ذهنم هست مطلبی در مورد مرگ و به طور خاص ترس از مرگ بنویسم. شاید اولین بار چهار پنج ماه پیش بود که به این فکر افتادم ولی از طرفی به سبب مشغله و درس زیاد و از طرفی دیگر به خاطر خاص بودن موضوع، تصمیم گرفتم که نوشتن این مطلبو به زمانی دیگر موکول کنم. گذشت تا اینکه حدود دو هفتهی پیش به ذهنم رسید که چرا در این مورد از نظرات دیگران کمک نگیرم؟ و این پست حاصل این جرقهی ذهنی هست. در طول پست کامنتهایی آورده شده که در جواب این پرسش من که: "آیا از مرگ میترسی؟ و دلیل جوابت؟" هستند.هایلایت شدن اسم برخی افراد صرفا برای این است که اگر خواستید بتوانید با کلیک بر روی نامشان، سری به وبلاگشان بزنید. امیدوارم که از این پست خوشتون بیاد :)
دست نوشته های استاد... (62)بالاخره و بعد از حدود یک ماه و نیم امتحانا تموم شد و واقعا آخیش! حس میکنم یکم دیگه ادامه پیدا میکرد میرفتم توی یه همچین صفحههایی :))
دست نوشته های استاد... (62)تعداد صفحات : 0